تماس از نوع خيره ماندن به سقف

محمدرضا نجفي
reza124@ hotmail.com

هوا سرد بود خیلی سرد . نگاهی به عقربه های ساعت انداخت و روی تخت ولوشد و به سقف خیره ماند . پس از مدتی بدون هیچ انگیزه ای گوشی تلفن را برداشت و شماره ای عجیب را گرفت .پس از آن که هیچ بوقی زده نشد صدایی مکانیک وار چیزی را که برایش آشنا بود باز گو کرد ولی او توجهی نکرد و پس از آن صدای دختر ی معمولی جواب داد :

: سلام بفر مائید

- می تونم باهاتون صحبت کنم .

صدای دختر بابد تعجب می کرد و کلامش به من من می افتاد اما بدون بوجود آمدن این حالات تنها با صدای آهسته تر گفت .

: ولی من تنها در یک مورد می تونم با دیگران حرف بزنم .... باشه ولی تنها تو حرف بزن .

- ممنون " دلم می خواد بهت بگم ....

: بله ؟ بله ؟ ..کجا ؟

_ راستش من کسی رو ندارم . تنهایی ....

: بله دبیرستان شریعت ...

_ می فهمی چی میگم اگه تو رو داشتم ...

بله یاداشت بفرمائید . ...

او دیگر چیزی نشنید و یا شاید خودش نخواست بشنود تا اینکه دختر آهسته تر گفت :

: دیگه نمی تونم حرف بزنم " دارند به من شک می کنند ... خواهش می کنم باز هم تماس بگیر .. خواهش می کنم ( و صدای بوق )

او گوشی را نگذاشت رو ی تخت ولو شد و به سقف خیره ماند .... سقف کم کم تارو خیس شد .






هوا سرد بود خیلی سرد .و نگاهی به عقربه های ساعت انداخت و بدون اینکه
روی تخت ولو شود و به سقف خیره بماندگوشی تلفن را برداشت و شماره ی عجیب را گرفت " پس از صدای مکانیک وار و قبل از آن بوقی که وجود نداشت مرد جوانی گفت :

: سلام بفرمائید .

او گوشی زا قطع کرد و در دفعات بعد تا شب " مردی که سیگاری بود . زنی که حامله بود . زن مسنی که عصبی بود . دختری که زیاد جوش داشت . مرد خیلی جوان و ..... گوشی را برداشتند و او بعد از شصد و دومین تلاش برای
گرفتن شماره ی 118 به سقف خیره ماند .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30396< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي