|
هوا سرد بود خیلی سرد . نگاهی به عقربه های ساعت انداخت و روی تخت ولوشد و به سقف خیره ماند . پس از مدتی بدون هیچ انگیزه ای گوشی تلفن را برداشت و شماره ای عجیب را گرفت .پس از آن که هیچ بوقی زده نشد صدایی مکانیک وار چیزی را که برایش آشنا بود باز گو کرد ولی او توجهی نکرد و پس از آن صدای دختر ی معمولی جواب داد :
: سلام بفر مائید
- می تونم باهاتون صحبت کنم .
صدای دختر بابد تعجب می کرد و کلامش به من من می افتاد اما بدون بوجود آمدن این حالات تنها با صدای آهسته تر گفت .
: ولی من تنها در یک مورد می تونم با دیگران حرف بزنم .... باشه ولی تنها تو حرف بزن .
- ممنون " دلم می خواد بهت بگم ....
: بله ؟ بله ؟ ..کجا ؟
_ راستش من کسی رو ندارم . تنهایی ....
: بله دبیرستان شریعت ...
_ می فهمی چی میگم اگه تو رو داشتم ...
بله یاداشت بفرمائید . ...
او دیگر چیزی نشنید و یا شاید خودش نخواست بشنود تا اینکه دختر آهسته تر گفت :
: دیگه نمی تونم حرف بزنم " دارند به من شک می کنند ... خواهش می کنم باز هم تماس بگیر .. خواهش می کنم ( و صدای بوق )
او گوشی را نگذاشت رو ی تخت ولو شد و به سقف خیره ماند .... سقف کم کم تارو خیس شد .
هوا سرد بود خیلی سرد .و نگاهی به عقربه های ساعت انداخت و بدون اینکه روی تخت ولو شود و به سقف خیره بماندگوشی تلفن را برداشت و شماره ی عجیب را گرفت " پس از صدای مکانیک وار و قبل از آن بوقی که وجود نداشت مرد جوانی گفت :
: سلام بفرمائید .
او گوشی زا قطع کرد و در دفعات بعد تا شب " مردی که سیگاری بود . زنی که حامله بود . زن مسنی که عصبی بود . دختری که زیاد جوش داشت . مرد خیلی جوان و ..... گوشی را برداشتند و او بعد از شصد و دومین تلاش برای گرفتن شماره ی 118 به سقف خیره ماند . |
|